ذهن آرام نمی گیرد و هنوز به دنبال سرنوشت کودکان مستند «زنانی با گوشواره های باروتی» است، «عیسی»، «هدی»، وچه کودکان زیبایی، «مستند» با یک «فیلم داستانی» در همین تقاطع جدا می شود، «صدا»، «دیالوگ»، «چهره»،«لباس» و «بازیگران»، حقیقتی با کمترین روتوش، آدم هایی که شاید هنوز زنده باشندوتو می گویی، اکنون؛«عیسی» و«هدی»،در کمپِ خانواده های داعشی چه می کنند، آیا لبخندی بر لب دارند و یا دوباره اشک های نازشان سرازیر شده است، آیا پسرکِ ایزدی در روستای «کوجو» به آروزی کوچکِ خود رسیده است؟ آری «رضا فرهمند»، مخاطب را با حقیقتی تلخ و گزنده رو به رو می کند.
او دوربین خود را همراه خبرنگاری به نام «نورالحلی» در دلِ حادثه می برد، کاراکتر های حقیقی که داعش را ، نه با «جلوه های ویژه بصری» ویا «میدانی»، بلکه با گوشت و استخوان لمس کرده اند، او پسری را نشان می دهدکه تنها آرزو دارد یکبارِ دیگر مادر، پدر وبرادران مفقود الاثرش را ببیند، مخاطب با دختری روبه می شود که برده جنسی بوده است، و هنوز گریه هایش در گوشم زنگ می زند، آدم های بی گناه که در شهری ویران زندگی می کنند وتنها سوال،سرنوشت آن ها است!
تدوین هوشمندانه عمل می کند وابتدا بلاهای داعش را نشان می دهد و سپس به سراغِ خانواده داعشی در کمپ های عراق می رود، البته مخاطب تنها یک تفکر را هم نمی بیند، کارگردان، زنانی از کشور های «چچن»، «ترکیه»،«روسیه»و «آذربایجان» نشان می دهد که هنوز به داعش اعتقاد دارند، اما او دوربینش را به سمتِ کودکانِ بی گناه می چرخاند و نورالحلی با وجود آنکه برادر و پدرش شهید شده اند تلاش می کند تا کمی کودکان،زیبایی های زندگی را درک کنند، تا «حصونی» پسری که تنها یک پا دارد،دقایقی بازی کردن را تجربه کند، وانسان در همین نقطه به درون خود رجوع می کند، کنکاشی برای مهربانی، نورالحلی نشان می دهد دوست داشتن نیاز به زبان مشترک وحتی تفکر یکسان ندارد.
اما زنانی با گوشواره های باروتی ، می توانست خط داستانی بهتر را دنبال کند، ومخاطب در کنار صحنه های تکان دهنده، پایانی بهتری را ببیند، در هر حال مستند رضا فرهمند پاسخِ مناسبی به بسیاری از سوالات برای چرایی تقابلِ نیروهای ایرانی در برابر داعش است. تا خشونت بار دیگر رنگ مهربانی ببیند.
ارسال نظر